ارائه محتوا جامع از همه چی
دزد نابکار1 و دزد نابکار2ودزد نابکار3و دزدنابکار4و5
چهارشنبه چهارم دی ۱۳۹۲ ساعت 16:5 | نوشته ‌شده به دست امیرحسین | ( )
    دزد نابکار ۱

 

روزی روزگاری مردی بود آن مرد عاشق شیمی فیزیک و چیز های آزمایشگاهی بود روزی او به زیر زمین رفت خواست آنجا را تمیز کند. میز را کنار کشید دری دید که چند قفل به آن است آن قبلا کیلید هایی دیده بود و فکر می کرد آنها به هیچ درد نمی خورند. اما وقتی آنها را وارد قفل کرد توانست قفل را باز کند به این ترتیب آن مرد وارد آزمایشگاه شد وقتی وارد آزمایشگاه شد با صدای وارد شدنشس دو بطری که داخل آنها مواد آزمایشگاهی بود به هم برخورد کردند و مواد داخل آنها با هم قاتی شد بعد مرد وقتی آن را دید به خاطر اینکه آن قوطی ها عکس آب میوه داشت مواد آزمایشگاهی را خورد و چند دقیقه بیشتر نگذشت که تبدیل به یک هیولا شد. آن دیگر هیچ وقت نمی توانست به خودش تبدیل شود مگر اینکه با دزدی که اسمش آلتیریکس است بجنگد و تا قبل از غروب خورشید در دو روز دیگر معجون را از دست آلتریکس بگیرد و بخورد .اما حالا دوچیز اول ازآنجا فهمید که معجون دست آلتریکس است چون آنجا یک کاغذ پیدا کرد که روی آن نوشته شده بود اگر دو قوطی آب میوه ی روی میز آزمایشگاهی با هم قاطی شدند و شما از آن خوردید و تبدیل به یک هیولا شدید بدانید تنها راه برگشتن به حالت اولتان گرفتن معجون از آلتریکس است و گرنه غروب دوروز دیگر شما تا آخر امر هیولا باقی خواهی ماند. بعد از کجا فهمید که آلتریکس که است . آلتریکس یک افسانه دزد است که در شهر همکنگ زندگی می کند. این دزد را همه در آنجا می دانستند.خوب ومرد مجبور بود به همکنگ برود. او قدرت تبدیل شدن پیدا کرده بود اما قدرت تبدیل شدن به خودش را نداشت. خودش را به یک آدم تبدیل کرد سوار ماشینش شد وبه فرود گاه رفت . او بلیط هوا پیما گرفت و سوار هوا پیما شد. به هواپیما رفت در هواپیما نشست اما یکهودید که نفر جلویی اش در کیفش چیزی دارد که روی آن نوشته شده بود آب میوه انسان شدن آن آقای مشگوک در اتاقش رفت مرد هم دنبال آن رفت. او در فر صت خوبی توانست معجون را بردارد وآن را بخورد. در همین حال که آن در حال انسان شدن بود دید که در تلویزیون عکس آن آقای مشکوگ آمده است و می گویند آن دزد است . مرد شقلش پلیس بود و وقتی کاملا تبدیل به انسان شد به دنبال دزد رفت بی خبر از اینکه دزد یک آلمه ما مور داره و اون تازه با اولین مامورش مواجه شده بود و اسم آن جان ویک بود. و اون به سمت پاریس به دنبال جان ویک رفت و این بود پایان قسمت اول.

بقیه ی دزد نابکار ها در ادامه مطلب هستند

 

 

 

موضوعات مرتبط: داستان و شعر

درباره ی گربه سانان
سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ ساعت 16:32 | نوشته ‌شده به دست امیرحسین | ( )

درباره ی گربه سانان شنیدید                                               

        پلنگ و یک دنیا غذا

بعضی اوقات برخی گربه سانان مانند پلنگ طعمه ای                            یوز پلنگ

راشکارمیکنند که توانائی خوردن آن را دریک وعد                     یوز پلنگ سیاه نوعی  متوافت ازه

ندارند.او عقلب باقی مانده ی غذای خود را دربالای                    یک گربه ی بزرگ نیست.اویک 

درخت پنهان می کند زیرا که در این مکان غذای او                   پلنگ با موهای تیره می باشد.

از هجوم شغالها و کفتار ها و حتی شیر ها درامان

است.
آشنایی من با رایانه
سه شنبه سوم دی ۱۳۹۲ ساعت 15:23 | نوشته ‌شده به دست امیرحسین | ( )
 

به نام خدا

امیرحسین فهیمی راد هستم این صفحه رو از ۹۱/۱۲/۱۳ شروع کردم و سعی کردم مطالب مفیدی در وبلاگ قرار دهم شاید از دیدن تاریخ این پست تعجب کنید اما من این پست را ویرایش کردم و پست تازه ای نیست امیدوارم محتوای مورد نظر را پیدا کنید -نظر- فراموش نشه

 

خوب آشنایی من از آنجا شروع شد که من فقط بارایانه بازی میکردم و اصلا از کار با نرمه افزار هایش خوشم نمی آمدتا یک روز که با مادرم به سرکارش رفته بودیم بلخره به کامپیوتر علاقه مند شدمبعد شد که پای کامپیوتر نشستم انقدرفکر کردنی و خوب بود...کم کم بود که دیگه حسابی تو اینترنت معروفشدمهر روز هم سر میز مزاکره ی مطلب جدیدمی شینم بعد از چند وقت که نظر هام کم شداولانقدر ناراحت شدم بعد انقدر ناراحت شدم بعدانقدر ناراحت شدم و آخر سردیگه ناراحت ناراحت شدم.حالا فقط خوش حالیم به اینبستگی داره که بهم نظر بدین.حالا ببینم چیکار می کنید

البته ناگفته نمونه که بازدید های این وبلاگ از مرز۴۰۰۰۰گذشته و ابزار نمایش بازدید دوباره راه اندازی شده

موضوعات مرتبط: داستان و شعر

 
دیگر موارد